ایمان به خدا، روحیه شهادتطلبی، شجاعت، ایثاری و مجاهدتی که شهید بابایی در طول سالهای دفاع مقدس از خود به نمایش گذاشت، همچون برگ زرینی بر تارک نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران میدرخشد. او با بیش از 3000 ساعت پرواز عملیاتی، قسمت اعظم عمر خویش را در پروازهای عملیاتی و یا قرارگاهها و جبهههای جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد.
بر این اساس و برای شناخت بیشتر خصوصیات شهید سرلشکر بابایی، با امیر سرتیپ خلبان علی خان اشرفی جانشین مدیر عملیات ستاد نیروی هوایی در دوران دفاع مقدس، مفصلاً به گفتوگو پرداختیم. این خلبان پیشکسوت نهاجا، در سال 1355 بهعنوان فرمانده گردان آموزشی اف 14 اصفهان، مربی و فرمانده شهید بابایی بود.
بخش نخست خاطرات سرتیپ خلبان خان اشرفی از شهید بابایی که در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس مطرح شده را در ادامه میخوانید:
«زمانی که در اصفهان بهعنوان فرمانده گردان آموزشی اف14 حضور داشتم، خلبان عباس بابایی یکی از خلبانان زبده جنگنده اف 5 بود که برای گذراندن دوره آموزشی جنگنده اف 14 انتخاب شده و به اصفهان آمده بود؛ فاصله سنی من با ایشان تقریبا زیاد بود، و زمانی که ایشان ستوان یکم بودند من با درجه سرگردی خدمت میکردم.
در آن دوره در پایگاه اصفهان دو گردان اف14 داشتیم که یکی به مباحث آموزشی و دیگری به مباحث عملیاتی اختصاص داشت. عباس بابایی در سال 55 جهت گذراندن دوره آموزشی جنگندهرهگیرهای نیروی هوایی که تازه یک سال بود به ناوگان هوایی کشور ملحق شده بود به اصفهان آمد که از این تاریخ به بعد زمینه آشنایی من با ایشان بیشتر و بیشتر شد؛ اگرچه پیش از این به خاطر زندگی در قزوین، او و خانوادهاش را تا حدودی میشناختم.
**به یاد ندارم که تا به حال تذکری به عباس داده باشم
عباس بابایی فردی بسیار مؤدب، با اخلاق، سلیمالنفس بود و بهرغم مشغله کاری و مشکلاتش همواره تبسم بر چهره داشت؛ ایشان معمولا اهل شوخی و مزاح نبود و اگر هم کسی میخواست باب شوخی را با وی باز کند، با رفتاری بسیار ظریف و ملیح به طرف مقابل میفهماند که اهل شوخی نیست. ورزشکار بود و بین رشتههای ورزشی بیشتر به والیبال علاقهمند بود.
عباس خوش قد و قامت و ورزیده بود، و در طول مدتی که فرماندهاش بودم به یاد ندارم که هرگز تذکری فنی و یا اخلاقی به وی داده باشم؛ او بسیار منظم و اهل مطالعه و علاقهمند به پرواز بود.
در آن زمان ما 5 روز در هفته کار میکردیم و دو روز آخر هفته را تعطیل بودیم؛ البته این 5 روز شامل پروازهای شب و روز میشد. در محیط بسته پایگاه شکاری اصفهان که در 35 کیلومتری شهر واقع بود به دور از هیاهوی دنیای خارج، در حال خدمت و انجام وظایف بودیم، و اصلا نمی دانستیم در بیرون از پایگاه چه خبر است.
خصوصا اینکه از مسائل اقتصادی که قشر وسیعی از مردم با آن مواجه بودند دور بودیم؛ چون از نظر مالی تامین بودیم نیازی به این مسائل نداشتیم و فقط به فکر اهداف و ارتقا خود در مسائل پروازی بودیم؛ تاکتیکهای مختلف خلبانی را به خوبی تمرین میکردیم و در راستای پویایی و تکامل گام برمیداشتیم.
**همه به اعتقاداتش احترام میگذاشتند
شهید بابایی فردی مؤمن و معتقد و از خانوادهای با اصالت برخوردار بود. همه به اعتقادات ایشان احترام میگذاشتند، ضمن اینکه ایشان هم به اعتقادات افراد احترام میگذاشت و با آنها خیرخواهانه رفتار میکرد. به یاد ندارم در طول خدمت خالصانهاش کسی به ایشان نگاه معناداری کرده باشد؛ زیرا همه به وی علاقهمند بودند و ایشان هم خود را متعلق به نیروی هوایی میدانست؛ علاوه بر اینها انضباط در نیروی هوایی یک انضباط معنوی و باطنی بر پایه وحدت و همدلی بود تا یک انضباط ظاهری، و در واقع همه افراد با هم دوست و رفیق بودند.
این ارتباط صمیمی حتی امروز هم در میان پیشکسوتان نیروی هوایی وجود دارد. چنانچه بعد از گذشت 40 سال هنوز هم وقتی که دوستان خود را در هر مراسمی که نیروی هوایی برگزار میکند میبینم به قدری خوشحال میشوم که فکر میکنم آنها هنوز نیروها و فرزندانم هستند و این یک محبت دو طرفه هنوز بعد از 40 سال برقرار است.
**اهل هیئت و مجالس مذهبی بود
عباس اهل هیئت و مجالس مذهبی بود، و همسرشان نیز فردی محجبه و مومن بود که در دبستانی که در پایگاه وجود داشت به عنوان معلم تدریس میکرد.
**خواهش بابایی برای کمک به برادران پاسدار و بسیجی با هواپیمای C-130
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به فرماندهی پایگاه شکاری اصفهان منصوب شدم. یک روز عباس را دیدم که به طرفم می آید؛ ایشان در برخوردهایی که با دیگران و خصوصا با ارشدها بسیار متواضعانه رفتار میکرد، همین طور که سرش پایین بود به من گفت: «یک خواهشی از شما دارم»؛ من گفتم عباس جان بفرما در خدمتیم؛ او گفت «خواهش دارم شما رزمندگان سپاهی و بسیجی را که در اصفهان هستند پشتیبانی کنید»؛ گفتم چه نوع پشتیبانی مدنظر شماست؟ عباس گفت «اینها برای حمل ونقل وسایل و مسافرانی که دارند نیاز به کمک شما دارند، لطفا در صورت امکان با هواپیمای سی 130 که در اختیار دارید نیازشان را برطرف کنید»؛ من هم گفتم اشکالی ندارد اگر شما تایید می کنید ما کمکشان میکنیم؛ چون آن زمان ما شناختی از سپاه و نوع سازماندهی اش نداشتیم و ارتش هم اصلا اجازه نداشت که در مسائل سیاسی وارد شود و یا اینکه خارج از چارت سازمانی عمل کند این بود که ما خیلی نسبت به تحولات آگاهی نداشتیم و بیشتر در پایگاه به رسالتی که داشتیم میپرداختیم.
طبق قولی که به عباس دادم در چند نوبت خانوادههای پاسداران و بسیجیان را به انضمام اسباب و وسایلشان و حتی ادوات نظامی سپاه همچون توپ و تانک و دیگر تسلیحاتشان جابه جا کردیم؛ تا اینکه من به تهران منتقل شدم، و عباس به سمت فرماندهی پایگاه اصفهان منصوب شد.
بابایی بعد از اینکه خودش فرمانده پایگاه اصفهان شد، بازهم این خدمت را به پاسداران و بسیجیان و خانوادههای آنان ارائه میکرد.
**با رجال سیاسی همچون شهید رجایی و آیتالله خامنهای ارتباط نزدیک داشت
شخصیت عباس واقعی بود و اصالت داشت، و به خاطر مراوداتی که با فرماندهان عالیرتبه و زعمای قم و همچنین مسئولان سیاسی همچون شهید رجایی و آیتالله خامنهای داشت خیلی سریع توانست خود را ارتقا بدهد و تجربه لازم را در خصوص نحوه مدیریت مکتبی بهدست بیاورد؛ که این تعالی و پیشرفت در نوع مدیریت عباس هم قابل لمس بود.
زمانی که سرتیپ صدیق فرمانده نیروی هوایی شد عباس بابایی به سمت معاونت عملیات نیروی هوایی نائل شد؛ من در آن زمان قائممقام مدیر عملیات ستاد نیروی هوایی بودم؛ یعنی در واقع به لحاظ جایگاه دو رتبه از بابایی پایینتر بوده و از ایشان دستور میگرفتم. لذا تمامی نامههایی که به پایگاههای هوایی کشور میفرستادیم باید به تایید ایشان میرسید وسپس به پایگاههای مورد نظر ابلاغ میشد.
**متناسب با طرح ستاد مشترک برای پایگاههای شکاری دستورالعمل تنظیم میکردیم
روند کاری من به این ترتیب بود که اگر طرح یا ماموریتی براساس دادههای اداره دوم ستاد مشترک به دستم میرسید، باید آن را بررسی کرده و متناسب با آن دستوالعملهایی صادر میکردم، و به پایگاههایی که از نظر مسافت در نزدیکترین نقاط به اهداف قرار داشتند میفرستادم، تا نقاط حساس و حیاتی دشمن را در زمان مقرر منهدم کنند، که در نهایت همه اینها را باید شهید بابایی تایید و سپس فرمانده نیروی هوایی رؤیت و امضا کرده و در مرحله آخر به پایگاه مورد نظر ابلاغ میکردند.
در یکی از ماموریتهایی که ما برای پایگاه تبریز تعیین کرده بودیم، به ما اطلاع داده بودند که در مختصات جغرافیایی واقع در منطقه اربیل عراق «مسعود رجوی» سرکرده منافقین در یک منزل مسکونی مستقر و پنهان شده است؛ لذا دستور دادند تا نیروی هوایی آن محل را بمباران کند که طبق بررسیهای انجام شده، نزدیکترین پایگاه جهت اجرای این عملیات تبریز بود. ما دستور پروازی را در این خصوص به پایگاه تبریز صادر کردیم و طبق معمول عباس هم بهعنوان معاون عملیات باید آن را امضا میکرد.
هنگامی که عباس نامه را خواند متوجه شد که آن لحظه حساس که همیشه انتظارش را میکشید فرا رسیده است، لذا بدون اینکه به کسی خبر بدهد شبانه آماده میشود و خودش را با اتوبوس به تبریز میرسانَد و چون در آن مقطع معاون عملیات یعنی شخص سوم نیروی هوایی کشور است، دستور میدهد به جای هواپیمای اف 5 تککابین یک هواپیمای اف 5 دو کابین را مجهز کنند تا خودش هم در اجرای این عملیات سهیم باشد.
عباس که به امام(ره) و انقلاب ارادت خاصی داشت، میخواست در نابودی دشمنان اصلی نظام و انقلاب یعنی منافقین کوردل و سرکرده آنان نقش داشته باشد، از این رو برای اینکه رسالت خود را به درستی انجام دهد، حاضر نشد در تهران بماند و از دور قضایا را دنبال کند؛ لذا خود را به مخاطره انداخت.
** چگونگی شهادت عباس
عباس در یک مأموریت برونمرزی که در 15 مرداد ماه 66 و مصادف با عید قربان انجام شد، به شهادت رسید. آن روز هواپیمای عباس که در حال بازگشت از مأموریت بود مورد هدف گلوله ضد هوایی قرار میگیرد و گلولهای شاهرگ عباس را از هم میدرد و بدین ترتیب او به شهادت میرسد.
**آرزوهای بلند عباس برای ایران اسلامی
من به شخصه خیلی از شهادت عباس ناراحت شدم؛ چون او آرزوهای بسیار بلندی برای خدمت به جمهوری اسلامی داشت؛ اما با شهادت زودهنگام به آرزوهایش نرسید. عباس عزم لیاقت و اراده لازم را داشت. کاش زنده میماند تا خدمات شایانی را برای کشور انجام دهد.
از دست دادن عباس فاجعه بسیار بزرگی برای جامعه خلبانهای کشور بود؛ چراکه ایشان نسبت به خلبانها و عملکردشان شناختی کامل داشت. جامعه خلبانی با شهادت عباس پشتوانه عظیمی را از دست داد. ضمن اینکه جمهوری اسلامی نیز یک فرزند مخلص، متخصص و با تدبیر را که میتوانست با زنده بودندش خدمات بزرگی را انجام دهد و هر روز اجر شهادت را از خدا بگیرد برای همیشه از دست داد.
**قلبش برای این انقلاب میتپید
عباس همیشه عاشق شهادت بود، زمانی که در سمت معاونت عملیات به قرارگاه لشکر میرفت و برمیگشت به من میگفت «دیدی ما لیاقت شهادت را نداشتیم؛ تا قرارگاه رفتیم و سالم برگشتیم»؛ من هم که از قبل با او مراوده داشتم به شوخی و در عالم رفاقت به ایشان میگفتم «عباس جون اگر میخواهی شهید شوی باید به خط مقدم جبهه بروی؛ اگر رفتی و شهید نشدی آنوقت هر چه که دلت خواست به من بگو»؛ و بعد هم میگفتم «اما تو حیفی!»
با شناختی که از ایشان در قبل و بعد از انقلاب داشتم به جرئت میتوانم بگویم اگر یک نفر قلبش به خاطر انقلاب میتپید آن شخص عباس بود؛ که با جان و دل و هر چه که داشت برای انقلاب کار میکرد و نسبت به این انقلاب تعلق خاطر شدیدی داشت. او خصلتهایی داشت که ما را به یاد مولا علی(ع) میانداخت.»
ادامه دارد...
نظرات شما عزیزان: